جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

جای پا!


این روزها حس می کنم پوست تنم از آسفالت شده ..
پر از جای پا.. جای پای آدم هایی که از روح و جسمم بالا رفته اند بی اینکه فکر کرده باشند من درد را حس می کنم ..
چیزی از تنم پاک نمی شود.. رنگ تنم به خاطر آمد و شد هاست که چرک و خاکی شده..
لحظه لحظه هایش .. لحظه لحظه هایم.. لحظه هامان را روی تنم می بینم .. همه شان یادم هست..
اما من از آسفالت شده ام برایش انگار..
حتی اگر از درد فریادی بزنم به یادم می آورد که تو آسفالتی..!؟





بی آنکه جای پاهایش را جدی بگیرم، بی آنکه بدانم چه خواهد کرد .. می خواهم آسفالتم را عوض کنم..تازه ونو.. بی جای پا!





21 خرداد 89 .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر