پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۹


من . . .


گرافیست باید ...

- خوب ببیند خوووب!
- یک مسیر نرفته را تا ته پیش بینی کند، آن هم دقیق و بی کم و کاست!
- راه برگشت ندارد!همه چیز در لحظه دیده می شود!
- هر امکان غیر ممکنی را ممکن ببیند، این یعنی او اتود می کند!
- یک بازیگر خوب است که به جای همه ی مخاطبانش عکس العمل نشان می دهد. او مخاطبانش را می شناسد!
- قرار نیست بگوید " چون دوست دارم " ؛ منطق، منطق همیشه حرف اول را می زند!
- قرار نیست بی دلیل ریسک کند ؛ او مخاطبینی دارد که خوووب می فهمند!
- بتواند در لحظه هر چیزی را که بودنش، چشم و روح را آزار میدهد،کنار بگذارد!
- ایده اش به گونه است که بدنبال راه چاره نمی گردد او همه چیز را پیش بینی کرده است!
- چشم ها. چشم ها مخاطبان اول او هستند... او دیده می شود حتی اگر پنهان باشد!
- نشانه ها. نشانه ها همیشه او را کیمیاگر می کنند!
و .... هزار و یک دیوانگی دیگر!




آره... آره!درسته! گرافیست شدن یه دیوونه می خواد!
برای همینه که دارم دیوونه می شم!
من دارم گرافیست میشم! و مغزم نیز هم ... خواه ناخواه. از من نخواه ... نخواه که به آخرش فکر نکنم، که بی منطق شم، که جای همه مخاطب هام نقش بازی نکنم من اونا رو می شناسم. من در لحظه دیده می شم، الان ...الان وقت ایده پردازیه... وقتیکه اجرا شد دیگه جایی برای اتود نمی مونه!جای ریسک نیست! من نمی خوام روح وچشم کسی را آزار بدم... پس نباید وابسته اتود هام بشم، همیشه آماده باشم که در لحظه کنارشون بذارم! من منتظر نشونه هام!



من دارم گرافیست می شم ...
5 فروردین 89 .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر