جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

اگه . . .


: اگه همه چیز خوب باشه ؛ میشه رفت کلی خوش گذروند ؛ میشه اونجوری که دلت میگه رفتار کرد ؛ میشه به چشم ها زل زد و دیگه حرف نزد ؛ میشه اینجا انقدر از حرص پست نگذاشت ؛ میشه هی نیومد اینجا و خرد خرد حرف زد ، به جاش صاف وایستی یه دفعه، یه دفعه تخته گاز تا آخرش رفت ؛ میشه انقدر اتود های بی خود بد ترکیب نزد و کار مردم رو راه انداخت که هی بهونه نچینی ؛ میشه رنگ و نقش و مقواهات رو انقدر بیهوده هدر نداد ؛ میشه وقتی هر چرتی گوش میدی لذت ببری نه اینکه فقط سکوت ، سکوت آرومت کنه . . .

: آخه عزیز من نقل این حرفا نیست! نمیشه ... نمیشه ...

: گفتم اگه!

: هه! از این اگه ها زیادن! بیخیال بیا بهش فکر نکنیم!

: میتونی؟

: حالا که همه چی خوب نشده !هوم؟

: آره خب! ... کلا" اگه!

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

همه چی آرومه!




آره واقعا راست می گه . . .
همه چی آرومه . . .

وهر روز فقط روزها و تاریخ ها را در تقویمم خط می زنم !! همین!



8 بهمن 88

جمعه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۸



جنگ است ....
در تقاطع قطر ها ایستاده ام ؛
نشانه ی پیکان تیر ها شده ام ؛
بـُـر می خورم
میان این ...360 درجه ی چهارگوشِ سخت، پاره پاره می شوم ؛
میان این 360 درجه ی منحنی آب می شوم ؛

جنگ است ...
بی هیچ ساز و برگی ایستاده ام ؛
آسمان تیره و تار ؛
ابر ها سفید اما خفیف ؛

سرد ، بنفش ، مه آلود ، خاکستری

درخت ، بزرگ ، خشک ، خشک ، خشک تر

یخ زده ام . . . سرد است ؛
هـــــــــــا ا ا ا ا ه ه ه . . . . . .

جنگ است ....
تب کرده ام . . . می سوزم . . . می لرزم . . .
اشک ها به صورتم خشک نمی شود ؛
و

غار غار غار
تنها صدایی که می شنوم .... غار غار غار
سیاه ... غار غار غار ...
سکوت ، ترس، نگاه ، حرف ، اشک .... غار غار غار


من تنها در تقاطع تیر ها افتاده ام !
کلاغ ها ! غار غار غار بر تنم فریادی کنید!





جمعه 2 بهمن ماه 1388 .

چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

گاهی...

گاهی گمان نمی کنی ... اما می شود

گاهی نمی شود که نمی شود؛


گاهی هزار دور ِ دعا ... بی اجابت است

گاهی نگفته ، قرعه به نام تو می شود؛


گاهی گدای گدایی ... بخت نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود !
.
.
.
30 دی ماه 1388 .

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

خیلی وقته ...

. . . روی زمین راه نمی روم ، ابرها ، روی ابرها راه می روم انگار ؛
. . . خوش خوشک بازی را به حد اعلا رسانده ام ؛
. . . برای فریاد کشیدن زمانی نداشته ام ؛
. . . عکس ها چیزی نیستند که من باید به لنز دوربینم نشان دهم ؛
. . . می ترسم انگار، وقتی دلم تنگ می شود نه زنگی ، نه اس ام اسی ، نه حتی یکبار هم صدایت نمی زنم ،می خواهم از دلم فرار کنم !شاید؛
. . . هر چه می گذرد بیشتر احساس می کنم خیالاتی شده ام ، اما، با هر لغت و جمله ای که از تو می شنوم ، با هر نشانه ی کیمیاگری از سوی تو ، انگار می خواهی چیزی را بگویی اما نمی شنوم و من به هزار چیز و هیچ چیز فکر می کنم ! چه خوب بود اگر، همه چیز را به یکباره می گفتی؛
. . . تصمیم گرفته ام گوش هایم را جرم گیری نکنم ، چشمانم را نشویم . گوشهایم دیگر حساس نباشند و چشمانم همه چیز را نبینند ، ندیدن و نشنیدن بهتر از دیدن و شنیدن و مثلا ندیدن و نشنیدن است ؛
. . . دارم یاد می گیرم، نه، دارند یادم می دهند، کمی آدم بزرگ شوم ! برای دیگران هم شده کمی آدم بزرگ شو! لطفا !!!!
. . . هر خطی می کشم برایش نامی می گذارم ، خاطره اش می کنم ، می گذارم برای دنیای دوست داشتنی ام ؛
. . . میخوام بگم وقتی نمی تونی مثل یک گرافیست رفتار کنی اسمت رو نگذار گرافیست! آبروی ما رو با این طراحی بیب می بری ! نکن عزیز من! نکن! اصلا من ! من شرمنده ! من معذرت می خوام! اصلا بـــیـــبـــ......
کی گفت تو طرح بزنی؟ آ خه پوستر و دعوت نامه یه گرافیست انقدر بـیـب ؟خوبه کتاب دستت نیا فتاد! بازم من معذرت می خوام !من!
. . . نتوانسته ام حریم خصوصی ام را به دیگران بشناسانم ! لطفا! من دوست ندارم همه چیز را به همه کس بگویم!لطفا!
. . . آدما انقدر منفعت طلب شدند که حاضرند برای رسیدن به اهداف مسخره ی پوچ شان مضحکه چهار تا بچه دانشجو شوند!
خیلی وقته . . . می خوام این چیزا رو بنویسم! هرچند که خیلی هاشون تو دلم موند! نتونستم با لغت ها بچینمشون! شاید کمی رنگ و نقش !یا شاید کمی صبوری بایدش!







از همه جا گفتم. 24 دی ماه 1388 .

چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۸

خانه ام آتش گرفته ست . . .



.

.

فتورمان (photoroman )
برای شعر فریاد... مهدی اخوان ثالث.

17 دی ماه 1388