یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

چه انتظار هایی داری شیما!



من این روزها متوقع شده ام!
از همه کس و همه چیز انتظارهای عجیب و غریب دارم! آره عجیب و غریب!


این خیلی عجیب و غریبه که از کسی بخوای درکت کنه !

این خیلی عجیب و غریبه که از کسی بخوای بفهمه دوست داری کنارت باشه ، ولی اون نیست و احساس تو رو درک نمی کنه !

این خیلی عجیب و غریبه که از کسی بخوای وقتی داری از خصوصی ترین ... حساس ترین نه نادر ترین اتفاق های زندگی شخصی ات باهاش حرف می زنی چشم هاش 4 تا نشه!

این خیلی عجیب و غریبه که فکر کنی چشم هات تمام وجودت رو منتقل نمی کنن بعد هی سعی کنی هی تو دلت نگه داری و چشم هات رو پنهان کنی و خودت رو بزنی به اون راه !

این خیلی عجیب و غریبه که وقتی اصلا حوصله نداری و شاید ناراحتی طوری رفتار کنی که باید رفتار کنی!

این خیلی عجیب و غریبه که فکر کنی داری زندگی اجتماعی میکنی! نه ! این اجتماع که داره زندگی می کنه و تو فقط اطاعت می کنی !

و از همه عجیب و غریب تر اینکه سعی کنی تا بیشتر از این تخریب نشدی همه چی رو برای ساختن لحظه های بهتر کنار بگذاری.

انگار از این عجیب تر نمیشه که زمان برات همه چیز رو تعیین کنه و عقربه ها برای خودشون بچرخن و به قول تو به تماشای فیلمی بشینی که برای تو ِ اما تو هیچ نقشی توش نداری!

این خیلی عجیب و غریبه که بخوای . . .

مثل اینکه من واقعا متوقع شدم!




18 بهمن 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر