روزی روزگاری ... زن بد نامی بود به نام ماریـا !
این روزها ،11 دقـیقه و مـاریا را لحظه لحظه تصویر می کنی برایم
آن روز نگاهم که به نگاهت افتاد
تصــویـر عـکسـی را که چنــد روز پیـــش گــرفتـم در نگـاهـت دیـدم
همـه ی آن زشـتــی هـا و تلخــی هـا و آن هــمه حــس گـناه . . . .
این بـار در چشـمـان تو دیــدم !
تنــم می لرزد ، ازیـاد ِهمه ی آن روز و شب ها و کنـار هم بودن ها
تـنــم می لــرزد ، ازیــاد ِ آن هــمه رفـاقــت هـای پـــاک آن روزهــا
تنــم می لــرزد ، دلم خـون مـی شود ازمـردن قــداسـت آن رکعت ها
تنم می لرزد ، از مردن و سوختن پاکی و لطافت دخترانه ی وجودت
.
.
.
ایـن روزها ، همه ...
حرف ، حــرف توسـت
صـدا ، صــدای توسـت
inbox هـایـمـان لغـت بـه لغــت تـوسـت
این روزها ؛
حکـایـت ازعفـاف از دسـت رفــته توســت
حکایت از سوختن و خاکسـتر شدن توسـت
آن روز نگاهم که به نگاهت افتاد
تصــویـر عـکسـی را که چنــد روز پیـــش گــرفتـم در نگـاهـت دیـدم
همـه ی آن زشـتــی هـا و تلخــی هـا و آن هــمه حــس گـناه . . . .
این بـار در چشـمـان تو دیــدم !
تنــم می لرزد ، ازیـاد ِهمه ی آن روز و شب ها و کنـار هم بودن ها
تـنــم می لــرزد ، ازیــاد ِ آن هــمه رفـاقــت هـای پـــاک آن روزهــا
تنــم می لــرزد ، دلم خـون مـی شود ازمـردن قــداسـت آن رکعت ها
تنم می لرزد ، از مردن و سوختن پاکی و لطافت دخترانه ی وجودت
.
.
.
ایـن روزها ، همه ...
حرف ، حــرف توسـت
صـدا ، صــدای توسـت
inbox هـایـمـان لغـت بـه لغــت تـوسـت
این روزها ؛
حکـایـت ازعفـاف از دسـت رفــته توســت
حکایت از سوختن و خاکسـتر شدن توسـت
و چـه مفــت فروختی . . .!
12 / آبان ماه / 1388
.........................................................
"11 دقـیـقـه " اثر منتشـــر شـده ی پــائولــو کـوئلیــــو
تیتر متن برگرفته از جمله آغازین کتاب 11 دقیقه است
سلام ما آپيم خوشحال ميشيم يه سري هم به ما بزنيد
پاسخحذفبا ز هم خبر بدی میشنوم از تو
پاسخحذفبرایت نگرانم
برای دخترانگی ات
برای پاکی وجودت
برای باز نگشتن همه ی چیزهایی که امروز از دست می دهی !
هر روز که ماریا را بیشتر می شناسم تصویر تو نزدیک تر و نزدیک تر میشود
مرجان امروز ماریای فرداست
حسرت ِامروز ِماریا برای فردای توست
چقدر دلم میخواهد با نیرویی بیش از این ، همه چیز را عوض می کردم ...
کاش بشنوی ...آه !چقدر سیاه!