یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸



عینک خداوند

در استرالیا و در بندر سیدنی ، و به پل زیبایی چشم دوخته بودم که دو قسمت شهر را به هم متصل می ساخت .پیرمرد استرالیایی که روزنامه ای در دست داشت ، نزد من آمد و خواهش کرد که چند سطر آگهی را برای او بخوانم . می گفت که عینکش را در خانه جا گذاشته است .هر چه سعی کردم نتوانستم آن چند سطر را بخوانم و ناچار گفتم:
من هم عینکم را نیاورده ام ، و حروف بسیار ریز را نمی توانم بخوانم.
پیرمرد گفت:
مهم نیست.به گمان من حتی خداوند هم نمی تواند درست همه چیز راببیند . البته خداوند پیر و فرسوده نشده است ، اما وقتی خطایی از کسی می بیند وانمود می کند که آن را نمی بیند و خطاکار را می بخشد.
از او پرسیدم :
- اما وقتی که انسان کار خوبی می کند ، خداوند آن را هم نادیده می گیرد؟
خندید و گفت :
- نه خداوند برای دیدن این جور کارها ، عینکش را در خانه جا نمی گذارد.






متن مربوط به داستانی کوتاه از کتاب ِ.. مثل رود، که جاری است .. اثر پائولو کوئیلو .. می باشد.
عکاسی و دیزاین تصویر بالا ، با توجه به داستان مربوطه ،صورت گرفته است.
شیما نصرتی . شهریور 88

.

۳ نظر:

  1. به گمانم خداوند این روزهااصلا عینکش را حتی از روی چشمانش هم بر نداشته!

    پاسخحذف
  2. ما چیستیم؟
    جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
    که خاطرات کهکشان ها را
    مغشوش می کنیم !



    حسین پناهی عزیز و دوست داشتنی

    پاسخحذف
  3. الهام داره هر لحظه به این متهم می شه که چرا قوی تر از این نیست ؟ که چرا صبورتر نیست ؟ که چرا ...

    جایی برای فریادم نیست ...

    پاسخحذف