پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

. . .

دلم میخواهد وقتی با تو حرف می زنم
وقتی با تو درد و دل می کنم
به چشمانم نگاه کنی . . .
دوچشم ، روبروی چشمان من !

تودر سرزمین ِ من
فقط
یک نگاه ِ پر از نور ، میان آن همه سیاهی برایم گذاشته ای . . .

نگاه تو فقط 12 روز به من دوخته می شود و ...
آن روزها
انگار تمام نگاهت مال من می شودو همه حرف های من مال تو
اما دیروز و امروز و فردا ؟
فقط یک نیم نگاهت مال من است

این بی انصافی نیست ؟؟




بی انصافی نیست که من
همه ی حرف هایم را فقط در همین چند روز؟
چشم دوخته به آسمانت بگویم ؟
.
.
.
چه کنم با حرف های این روزها؟
نگاهم کن !


2 مهر 88 .
.
.